۳ مطلب در تیر ۱۴۰۳ ثبت شده است.

آقای محمودی، صاحب آموزشگاه موسیقی بالای سرمون، باز افتخار دادند و دیروز عصر، سری به ما زدند.

این پیرمرد کراوات بسته که توی این گرما، کت شلوار می پوشه واقعا عتیقه ایه...

افکار و عقایدشم ...

دیروز گوش نادر رو گیر آورده

البته نادر یه سندرمی داره که به پیرمرد پیرزنها خیلی علاقمنده و اون ها هم بهش...

و نشسته میگه 

بالگرد رئیسی رو کائنات کوبوند توی کوه، این پزشکی رو هم کائنات آورد بالا رئیسش کرد.

نادر می پرسه چطور مگه؟

جواب از استاد میاد که: هیشکی باورش نمیشد تو این جنگ اسرائیل و حماس، ایران انگشتشم تکون نده. حتی آمریکا هم باورش نمیشد.

اون اولاش یه قپی ای در کردند که ما بمب ساعتی هستیم و اگه نتانیاهو بمبارونای غزه رو تموم نکنه به ساعت صفر می رسیم و ...

اما ظاهرا بعدش این بمب ساعتی رو خنثی کردند!

نادر گفت:

ولی نتانیاهو همه ش میگه هر چی می کشیم از دست ایرانه، از این ور  ایرانیام میگن هر چی می کشیم از دست اسرائیل و فلسطین و لبنانه

پیرمرده با چشمهای عقابیش گفت: ساده نباش

رژیم ایران به نفعشه این جنگ کش پیدا کنه، اسرائیل سرش گرم خودشه و اون خوابی که با الهام علی اف برای ایران دیده بودند رو فعلا دست برداشته اند ازش ...

ولی اینکه ایران اینقدر موش شد ه که یه پنجول گربه ای هم نمی کشه...این دیگه اشتباهه

نادر گفت:

 نه عملیات موشکی شون رو یادت نیست مگه؟

پیرمرد ه گفت: بدک نبود ولی باید ادامه پیدا می کرد...اونم یه جورایی توی رودر وایسی انجامش دادند ...

کلا ایران و آمریکا و اسرائیل و روسیه با هم خیلی رودروایسی دارند وبیشتر از همه چیز تعارفهای شاه عبدالعظیمی مبادله می کنن

ولی ایران اگه باعث و بانی شلوغ کاریهای حماس هم نباشه، توش مقصره و حالا باید جواب خونها رو بده...

جوابشم میده دیگه .

از دو دوزه بازی و دورویی ش کائنات خسته شد زد رئیسی چفیه به گردن رو با پزشکی سه تیغ عوض کرد!

 

نادر گفت: به نظرت ترامپ بیاد چی میشه؟

محمودی گفت: ترامپ همه کارها رو یکسره می کنه....دیگه وسط بازی و سیاست بازی بسه

توی کتاب رسیدم به اینجا که نوشته بود

همکاری داشتم باهوش و حرفه ای که یک مشکل عجیب داشت.

هر روز عاشق می شد، با هر زنی ، تقریبا با هر زنی که چشم توی چشم می شد، فکر می کرد عاشقش شده و این موضوع تمرکزش را روی کار به خطر انداخته بود.

روزی در بانک بودیم که با دختر تحویلدار دچار این حالت شد. وقتی برگشتیم اداره به من می گفت: یعنی خودش است؟ یعنی او هم به من فکر می کند؟

موضوع ناکوک این بود که دوستم یک همسر زیبا و مهربان و پسرکوچولویی شیرین داشت که قصد نداشت بهشان آسیبی برساند یا از دستشان بدهد.

بالاخره دوستم به بانک زنگ زد و با آن خانم تحویلدار قرار گذاشت. وقتی در کافه روبروی آن زن نشسته بود و سعی می کرد با او حرف بزند، ناگهان عاشق دختر کافه چی شد.

...

بعدها در کارگاههای آموزشیم بارها این سوال از من پرسیده شد که چرا ما در زمان نامناسب و یا مکان نامناسب با این برخوردهای اتفاقی گرفتار می شویم؟ این میل مقاومت ناپذیر که به حرف زدن و آشنا شدن با آن فرد داریم از کجا می آید؟

و من فهمیدم مساله دوست من، تقریبا موضوع فراگیر و پر تکراری در میان انسانها هست.

آن لحظات ناب که فکر می کنیم کسی را پیدا کرده ایم و کششی متقابل ما را به حرف زدن با هم و آشنا شدن وا می دارد، رخ می دهند، عیبی ندارد به سمت آنچه دلمان می خواهد برویم. اما باید به روشنی بفهمیم چه اتفاقی دارد می افتد...

عشق چیز سختی است و هر کس تجربه اش کرده باشد و از این تجربه بیرون افتاده باشد بسیار محتاط می شود، تنها به خاطر حفظ خود در مقابل سختیهای عشق، آن را در پوششهای مختلفی از خودمان دور می کنیم و در برخوردهای اتفاقی، زیبایی یک چهره، طنازی حرکات و یا شیرین سخنی فرد، چیزی را در ما بیدار می کند، عشقی را که از خود دور می کرده ایم؛ گمشده ای از درون خودمان که رهایش کرده بودیم....

هر کس زیاد گرفتار این وضعیت می شود، زیاد گمشده دارد و زندگی عادیش زیاد او را وادار به دور شدن از خود کرده است.

عیبی ندارد که آن زندگی و تحمیلهایش را در اولین فرصت مورد بازبینی قرار بدهیم، به شرطی که به لحاظ روحی آمادگی رها کردن چیزهایی که در واقع روح ما را به اسارت در آورده اند در ما ایجاد شده باشد.....

 

اینها رو توی کتابی خوندم. و امروز برای دومین بار دارم می خونمش...عجیبه...

این که یک نفر برای اولین بار گفت زیادی عاشق شدن عیبی نداره، برام خیلی جالب بود...و اینکه گفت آخرش که

 

باید بدانیم ما چیزی را گم نکرده ایم...همه چیز در درون خودماست کافیست پوششها را برداریم...

تا حالا این کار رو نکرده بودم:

از روی نوشته عاشق شدن،

نوشته وقتی با یکی اکی هستی و دوست داری در کنارش عشق رو تجربه کنی فصل دو رو بخون

اگر با یکی کات کردی ولی هنوز توی نخشی فصل سه رو بخون

اگر یکی باهات کات کرده یا از اول به پالسهای تو واکنش نشون نداده فصل چهار رو بخون

چه قدر به فحش دادن نیاز دارم. هر چی فکر می کنم فحش خوب به نظرم نمی رسه! 

مخصوصا در مورد فصل دو

میگه هتی و لمی همدیگه رو پسندیده بودن برای اینکه به شور عشق برسن به نویسنده این کتاب مراجعه کرده اند و اونم بهشون 

گفته با هم برن بانجی جامپینگ!

هیجان باعث یه هورمونهایی میشه و اونها هم باعث عشق....

شتتتت شتت 

فردا پس فردا قرص عشقم  میاد!

یا کتاب نخونین ....یا هر کتابی نخونین

اگرم خوندین بعدش برای اینکه بشوره ببره بیاین پیش نادر 

بهتون یه چیز خنده دار بگه قضیه رو فراموش کنین کلا

نادر از صبح پیداش نیست...برای روز جمعه یه کم زیادی دیر کرده...فکر کنم بعد کوه، با نامزدش رفته رای بده. حتما واسه هیجانش رفته. اگر پزشکیان رای بیاره که یه آمپول  دوپامینه خودش و لابد باعث عشق  بین نادر و رامش(نامزدش) میشه