موجود ماستی هستم. نه شدیدا جذب میشم و نه شدیدا منزجر.
نه کسی ازم خوشش میاد نه کسی ازم بدش میاد.
اما امشب که بناست بریم خونه عموم و اصلا دوست ندارم برم تازه می فهمم که هستن آدمایی که ازشون منزجر باشم. یکیش همین زنعموم....
حالا شاید نگاه اول چیزی برای انزجار پیدا نکنیها....ولی زن فضول و دهن لقیه. و تا حد اسهال اسیدی ادعای خیرخواهی و دوستی داره برای همه.
ولی بیش از همه چیز از قیافه ش بدم میاد .
از چشمای پف کرده و پیشونی لکه دارش بدم میاد و از سلام احوال پرسی مردونه و جلفش و از دست پختش.
انگاری جدی از روی آشپزی کردن آدمها میشه به ذاتشون پی برد.
یه بار برداشته بود چند کیلو ماهی کیلکا رو بدون باز کردن شکم و پولک پخته بود، رب انار و گردو هم به این شاهکارش زده بود، نه ما لب زدیم نه بابام که همه ش طرفداریشونو می کنه.
یه دفه هم، اون قدیما که خونه شون مونده بودیم لقمه مدرسه منو گذاشته بود، رفتنی با آب و تاب گفت برات ساندویچ گذاشتم، تو مدرسه تا دهن زدم بالا آوردم، هنوزم نمی دونم چی بود اون مایع لزج لای نون....
حالا این بانوی مکرمه بعد چهل و اندی، سن افتاده تو خط دکترا گرفتن و بهش یه پستی توی رایزنی فرهنگی نمی دونم کدوم کشوری پیشنهاد داده ان و همین روزاس که پاشن دسته جمعی برن اونجا، از کشوراییه که قبلنها مال ایران بوده، نمی دونم قرقیزستان کجا....
فقط خدا رحم کنه چی میخواد از ایرانیها اونجا به نمایش بزاره....
پارسال این زنعموی فاضل، معلم مدرسه برادرزاده ام بود،
به بچه داداشم تکلیف شب یلدا گفته بود باید ده بسته آجیل و میوه درست کنند و بین نیازمندان توزیع کنند.
خرید و بسته بندی مشکلی نداشت، اول برجم بود بالاخره کارتها کار می کردند،
برای توزیعش به این فکر می افتن که بیان طرفهای کافه ما، و دم سطلهای زباله شهرداری کمین کنند تا زباله گردها رو خفت گیری نموده بهشون بسته بدهند، حتی آدرس پیرزنهای تنهای محله رو هم بهشون میدم.....
خوب که یخ کردن برگشتن پیش خودم، فقط دو تا بسته توزیع کرده بودند....نیازمندها که پیداشون نبوده باقی مردم، شیک و پیک در حال مهمونی رفتن بوده ان و بسته قبول نمی کرده ان
اول صبحی قشنگ می طلبید یه پست خاله زنکی بخونم و کار رو شروع کنم :))))
منم به این سندروم انزجار از این تیپ آدم ها دچارم
هر چه نمایشی تر بیشتر
فاصله منم ازشون بیشتر
+ با این سطح از هوش و خلاقیت چه رایزن خوبی هم باشه :))