پرده اول:
مادر و دختری خسته وارد میشن، مادره عین همه زنهاس، همه اجزای صورتش با دقت نقاشی و رنگ آمیزی شده اند. ولی دختره فقط عین خودشه، لباس مدرسه پوشیده، هیچ آرایشی نداره و چشماش از شدت ریمل نداشتن، بی مژه به نظر میرسه. اگه موهای خیلی بلندش نبود میشد تصور کنی پسره.اشکال اسکلتی هم داره به نظرم چون یه کمی پاهاش رو به سمت بیرون میزاره موقع راه رفتن. این چشای عقابی رو از ما نگیرن 😉
شیک سفارش میدن هردوشون، دختره با موز و مادره با شکلات
اول مال مادره رو می برم، از سر بی حوصلگی تزئین همه چی رو شکل قلب در میارم، مادره چشمکی میزنه و با عشوه میگه مرسی. ولی من چشمای دختره رو مواظبم که گشادتر شده ان و دارن به یه چیزی که انگار خیلی دوره نگاه می کنن
بعد مال دختره رو می برم. یه مرسی آروم گفته و نگفته شروع می کنه به خوردن.
سر گرم تماشای فوتبال میشم وقتی پامیشن میرن دم صندوق میبینم دختره شیکشو کامل نخورده. یه تیکه موز ته لیوانش داره نگام می کنه. تصویر چشمای دختره روی مخمه .
پرده دوم
همون دختره با هم کلاسیش وارد میشن. کوله های مدرسه روی کولشونه . هم کلاسیش بر عکس خودش، مقنعه ش کامل و مرتب روی سرشه. شکل فاطمه هاس تیپش.هردوشون شیک با موز سفارش میدن. دختر بی مژه ، تک جمله هایی می گفت که اون فاطمه هه از ته دل میخندید.این جور وقتا حسودیم میشه به آدما دوست دارم سر در بیارم از حرفاشون، دور و بر دخترا چنتا میز نامرتب بود و کثیف. خودمو مشغول اونا کردم
بی مژهه می گفت: خدا همین بودنه، همین لحظه همین موز وسط بستنی. تو جدن یه چیزی غیر از این می بینی؟
فاطمه هه می گفت: اگزیستانسیالییستت تو حلقم .
پرده سوم
بی مژهه وارد شد با یه پسر دراااز. هردو شون ذرت مکزیکی خواستن با قهوه
انگیزه ای نداشتم برم ببینم درباره چی حرف می زنن، هر چند بینشون سکوت بود و یه زمزمه ریز و بی صدا گاهی....تلفن پسره زنگ خورد و گفت: نترس مادر من دخترت پیش منه . دچار یاس فلسفی شده بود آوردم به تغذیه ش رسیدگی کنم. باشه اومدیم.
پسره ایستاد ذرت شو برداشت و سر پا، قهوه ش رو داغ داغ نیمه خورده کرد. پاشو ترمه، عمو اینها رسیده ن فرودگاه .نیم ساعت دیگه خونه مان